✿♥☂♥❤دهلران شهر فراموش شده♥
 
♥♥♥ دهلران
Design by : NazTarin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 40
بازدید هفته : 101
بازدید ماه : 162
بازدید کل : 15393
تعداد مطالب : 493
تعداد نظرات : 98
تعداد آنلاین : 1



 src='http://roozgozar.com/blogcode/chat/forms/pro1.php?title=www.roozgozar.com'>src="http://LoxBlog.Com/fs/fallb.js">

كد موسيقي براي وبلاگ

تعبیر خواب



« كسب درآمد از فروتل »
دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد : « جزئيات »
Email:



' dir="ltr" >

كد موسيقي براي وبلاگ

هنگامه - اجازه

بزرگترين مرجع کد آهنگ

آپلود عکس

بهترين كد هاي جاوا

مطالب کمياب در حسابداري

>[url=http://www.fodey.com/generators/animated/ninjatext.asp][img]http://r9.fodey.com/2272/c119871270e641dfbfed2be5b189df88.0.gif[/img][/url]

بعضی وقت ها آدم هیچی خوشحالش نمیکنه..


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 / 12 / 1398برچسب:, توسط علی پورمند

سال 95هم با تمام خوبی و بدی هاش تموم شد

خدایا این سال ها چقدر زود تموم میشن!!!

هی خدا..

امیدوارم سال 96 سال خوبی ،پر از سلامتی و موفقیت و سر بلندی برای همه باشه

سال 1396 و عید نوروز بر همه مبارک


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 3 / 1 / 1396برچسب:, توسط علی پورمند

پلاسکو

شهادت جانسوز آتش نشانان فداکار را به ملت ایران تبریک و تسلیت عرض مینمایم

عکس آتش نشانان, شهادت آتش نشانان, عکس نوشته تسلیت, پیام کوتاه ویژه آتش نشانان شهید, جملات زیبا مخصوص شهدای آتش نشان


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 / 11 / 1395برچسب:, توسط علی پورمند


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 / 8 / 1395برچسب:, توسط علی پورمند

لیاقتِ تو بالاتر از من است "
خانه خراب کن تر از
این جمله جایی ندیده ام !
چه زن، چه مرد
لااقل آنقدر مرد باشید که
ادعای دوست داشتنتان را پس بگیرید !
نه اینکه شعورِ طرفِ مقابلتان را هم زیرِ سوال ببرید !
نمی دانم اصلا بگویید :
تو آنی نبودی که فکر می کردم،
یا حسِ من در یک مقطعِ زمانی
به تو دوست داشتن بود ..
اما به شعورِ طرفِ مقابلتان توهین نکنید !
این یعنی :
آنقدر او را به زیر می کشانید که
خودِ او قادر نیست به تشخیصِ آدمی
که در شانِ خودش باشد !
اصلا بعضی جمله ها
پیش کش کننده ی جهنم که هستن هیچ ،
این فکر را در سرت می اندازد که
چه فکر می کردم چه شد


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 / 8 / 1395برچسب:, توسط علی پورمند



ﻧﺎﻣﻪ ﺯﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﻮﻃﻨﺶ :
ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﮔﺬﺷﺘﻢ ، ﮔﻔﺘﯽ : "ﻗﯿﻤﺘﺖ ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ؟"
ﺳﻮﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﮔﺬﺷﺘﻢ ، ﮔﻔﺘﯽ : "ﺑﺮﻭ ﭘﺸﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮﯾﯽ ﺑﻨﺸﯿﻦ !"
ﺩﺭ ﺻﻒ ﻧﺎﻥ ، ﻧﻮﺑﺘﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﯽ "ﭼﻮﻥ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺑﻮﺩ!"
ﺩﺭ ﺻﻒ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﻧﻮﺑﺘﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﯽ "ﭼﻮﻥ ﻗﺪﺕ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺑﻮﺩ!"
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﻋﻮﺍﯾﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺎﺳﺰﺍﻫﺎﯾﺖ "ﻓﺤﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩ!"
ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩﯾﻮﻡ ﺑﯿﺎﯾﻢ "ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺷﻌﺎﺭﻫﺎﯼ ﺁﺏ ﻧﮑﺸﯿﺪﻩ ﻣﯿﺪﺍﺩﯼ!"
ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﺗﺎ ﺗﻮ "ﺩﯾﻨﺖ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﯽ!"
ﺗﻮ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﻜﺮﺩﻱ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻲ : "ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺍﺳﺖ!"
ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﻜﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻲ : "ﺗﺮﺷﻴﺪﻩ ﺍﻡ!"
ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﺷﺪﯼ "ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺍﻧﺤﺼﺎﺭﻃﻠﺒﯽ ﮐﺸﯿﺪﯼ!"
ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﮔﻔﺘﯽ : "ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﺑﭙﺴﻨﺪﺩ!"
ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﻭ ﺍتﻮ ﺑﺰﻧﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ : "ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭗ!"
ﻭﻗﺘﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﻮﺷﮏ ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ، ﮔﻔﺘﯽ : "ﺑﭽﻪ ﻣﺎﻝ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ!"
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻃﻼﻗﻢ ﺑﺪﻫﯽ ، ﮔﻔﺘﯽ : "ﺑﭽﻪ ﻣﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺍﺳﺖ!"

ﺣﺎﻝ تو بگو ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺳﺖ؟؟؟؟
بی سوادان قرن ۲۱
کسانی نیستند که
نمی توانند بخوانند و بنویسند ،
بلکه کسانی هستند که
نمی توانند
آموخته های کهنه را دور بریزند
و دوباره بیاموزند …
 الوین تایفو
* * * * * * * * * * * *ارسالی از زهرا ایوان


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 / 8 / 1395برچسب:, توسط علی پورمند

شنیده ام چشم به راه باران پاییزی
کنار پنجره اتاقت می نشینی
و بوسه بر سیگار می زنی
خوش به حال سیگارها
شنیده ام تنهایی به کافه می روی
خیابان ها را متر می کنی
بی دلیل می خندی
شنیده ام خواب هایت زمستانی شده اند
روزهایت کوتاه،
 موهایت کوتاه...
راستی،
 کنار همیشگی هایت،
 شب های تنهایی،
دلتنگ من هم می شوی؟


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 / 8 / 1395برچسب:, توسط علی پورمند


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ شنبه 27 / 7 / 1395برچسب:, توسط علی پورمند

 

شیخ اجل سعدی

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

 

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد

سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف

من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست

 

به خدا و به سراپای تو کز دوستیت

خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

 

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 / 2 / 1395برچسب:, توسط علی پورمند

 

متن تبریک عید نوروز, پیامک تبریک نوروز 95سال نو رو به همه تبریگ میگم امیدوارم سالی پر از شادی و موفقیت با سلامتی داشته باشید


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 2 / 1 / 1395برچسب:, توسط علی پورمند


 

 مادر کودکش را شیر می دهدو کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن می آموزد

 وقتی کمی بزرگتر شد  کیف مادر را خالی می کندتا بسته سیگاری بخرد

 بر استخوان های لاغر و کم خون مادر راه می رودتا از دانشگاه فارغ التحصیل شود

 وقتی برای خودش مردی شد پا روی پا می اندازد 

 و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران

 کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می دهد و می گوید : عقل زن کامل نیست ...

 یادمان نرود ؛ همه ی ما شیر مادرمان را خورده ایم...


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 18 / 11 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

ما را به تاراج برند
بسیار بیداری بود
بسیار خواب بود
روزهای جمعه ابر داشتیم
اما نمی‌توانستیم
بیداری و خواب و ابر جمعه را
زندگی نام بگذاریم
پس خواب را انکار کردیم
پس بیداری را انکار کردیم
روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم
که ابر را نبینیم
چه حاصل
که عمر به پایان بود
و چای در غروب جمعه
روی میز سرد می‌شد.


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 / 10 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

خسته میشه کسی که جسم و روحش با هم اختلاف سنی داره!!!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 / 9 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

دانلود کنید

دانلود فایل نصبی با لینک مستقیم


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 23 / 8 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستینش سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران سرودش باد
جامه اش سولای عریانی ست
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هرچه در هرجا که خواهد یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها پاییز.
(( مهدی اخوان ثالث ))


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ جمعه 13 / 8 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

در گذرگاه زمان

خیمه شب بازی دهر

با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد ...

عشق ها می میرند

رنگ ها رنگ دگر می گیرند

و فقط خاطره هاست

که چه شیرین و چه تلخ

دست ناخورده به جا می مانند ...

 "مهدی اخوان ثالث"


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ جمعه 13 / 8 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند
ما آدما حرفای قشنگ زیاد میزنیم

بهمون یاد دادن قشنگ حرف بزنیم

ولی کسی بهمون یاد نداد که قشنگ زندگی کنیم

قدیما مردم حرف قشنگ واسه هم نمیزدن

ولی همون حرفای سادشونم به دل می چسبید

حالا شده روزگار ما ، حرف خوب میزنیم

ولی به دل کسی نمی چسبیم

حرفهامونم همش تظاهره

از دل نمیاد که به دل بچسبه

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 / 7 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

هر کسی توتمی دارد!

که با آن عشق می ورزد، دوست می دارد، می پرستد، مینالد، دعا می کند، می گرید، اشک می ریزد، انتظار می کشد، صبر می کند، اخلاص می ورزد، ارزش می نهد، درد می کشد، رنج میبرد، ایثار می کند، می گدازد.

از او زیبائی هایی را که طبیعت ندارد، نیکی هایی را که منطق نمی فهمد، قداستی را که از جنس این دنیا نیست

الهام می گیرد، می آموزد، می نوشد، در ذرات خود حلول می دهد، و به وجدان محتاج و تشنه اش می کند، به او ایمان دارد، بر او نماز می‌برد ، غرور پولادینش را (که سر به هیچ اقتداری فرود نیاورده است) مغرورانه بر قامت والای او می شکند

و اسماعیل نان، مقام، جان و حتی نام خویش را، در مهراب خاطر او، به تیغ بیتابی، قربانی می کند،
 و پس از طواف " یکتوئی " ، نماز " یکتائی " ، سعی "بی توئی"، آنگاه ، هجرت بسوی او ، گذشته از " شور شناختنش " ، " شعور فهمیدنش " ، رسیده تا آخرین منزل حجش ، در "‌منی‌"ی عشق او، "جشن خون" خویش را می گیرد و در پای او، تا بام بلند " شهادت " صعود می کند ، و به معراج مرگ سرخ می رود، و از سدرة المنتهی‌ی " ایثار " می گذرد، و برای حیات دیگری، در خون خود غوطه می خورد و در گودی قتلگاه خویش سر فرو می برد و بر دو پهلویش، دو شهپر شوق، از اخلاص و ایثار می روید و به سوی خدا پر می گشاید!

هر کسی توتمی دارد و توتم هر کسی " ذکر " آدم بودن او است ، یادگار بهشت آدم ، یادآور هبوط و نالان غربت کویر .

هر کسی توتمی دارد و توتم هر کسی خویشاوند آن منِ بهشتی او است ، بازمانده آن منی که در " زندگی " به " شهادت " رسیده است ، در هیاهوی زاغان پلید و حریص و لجن خوار " روزمرگی " ، خاموش گشته است و در نمایش مهوع زمین و آتش بازی فریبنده زمانه ، فراموش شده است .

هر کسی توتمی دارد و توتم هر کسی یادآور آن است که روزی او نیز آدمی بوده است و نشانه آن که هنوز می تواند بپرستد ، می تواند خود برای دیگری باشد ، می تواند عشق بورزد ، از سود و صلاح و واقعیت فراتر رفته است و می تواند معنی ارزش ، حقیقت و آرمان را فهم کند . حتی می تواند تا " ایثار " اوج گیرد .

بهرحال ، هر کسی توتمی دارد ، و توتم من " قلم " است .

هر قبیله ای توتمی را می پرستد ، که روح جد نخستین همه افراد قبیله در او حلول کرده است ، در او زنده جاوید است ، روح قبیله در او جسم گرفته است ، کشتن او ، خوردن او ، بر افراد قبیله اش حرام است ، بر قبیله های دیگر حرام نیست ، آنها بیگانه اند ، آنها توتمی دیگر دارند ، از خون و خاک و نژاد و تبار توتمی دیگرند ، فروختن و مبادله و ریسیدن پشم و دوشیدن شیر و کندن پوست و کشتن و خوردن هر توتمی بر افراد قبیله اش حرام است ، توتم خدای قبیله است ، رب النوع قبیله ، ناموس قبیله ، تجسم روح و شرف و قداست و حقیقت و شخصیت و تجلی ذات و نژاد و تبار و وحدت و اصالت و جوهر انسانی مشترک و ماهیت ماورائی مشترک تمامی قبیله است .

و قلم توتم قبیله من است . خدای همه قبایل ، خدای همه عالمیان بدان سوگند می خورد ، به هر چه از آن می تراود سوگند می خورد ، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند می خورد .

و من؟

قلم خویشاوند آن من راستین من است ، عطیه روح القدس من است ، زبان دفترهای خاکستری و سبز من است ، همزاد آفرینش من ، زاد هجرت من ، همراه هبوط من و انیس غربت من و رفیق تبعید من و مخاطب نوع چهارم من و همدم خلوت تنهائی و عزلت من و یادآور سرگذشت و یادآور سرشت و بازگوی سرنوشت من است ، روح من است که جسم یافته است ، " آدم بودن من " است که شیئی شده است .

آن " امانت " است که به من عرضه شده است !

آه که چه سخت و سنگین است ! زمین در کشیدن بار سنگین می شکند ، کوهها به زانو می آیند و آسمان می شکافد و فرو می ریزد .

قلم توتم قبیله من است ، روح " ما " در آن یکی شده است ، " ما " در آن بهم آمیخته ایم ، با هم زندگی می کنیم و بیکدیگری میرسیم ، علیرغم زندگی – که متلاشی می کند – و زمان – که جدائی می افکند – و خود پرستی – که بیگانگی می آورد – و ترس – که هر کسی را به خود می گریزاند – و عقل – که رشته ها را می گسلد – و تنها می کند ...

... قلم توتم من است ، او نمی گذارد که فراموش کنم ، که فراموش شوم ، که با شب خو کنم ، که از آفتاب نگویم ، که دیروزم را از یاد ببرم ، که فردا را بیاد نیارم ، که از " انتظار " چشم پوشم ، که تسلیم شوم ، نومید شوم ، به خوشبختی رو کنم ، به تسلیم خو کنم ، که ... !

قلم توتم من است ، او در انبوه قیل و قال های روزمرگی ، هیاهوهای بیهودگی ، کشاکش های پوچی ، پلیدی های زندگی ، پستی های زمین ، بیرحمی های زمان ، خشونت خاک و حقارت وجود ... شب و روز ، در دستم ، بر روی سینه ام ، پرشور و ملتهب و بی امان ، این کلمات خدائی را در خونم ، در قلبم ، در روحم ، یادم ، خیالم ، خاطره ام ، وجدانم و خلقتم میریزد که :

خدا گونگی ، بهشت ، آدم ، تنهائی ، حوا ، شیطان ، عشق ، عصیان ، بینائی ، هبوط ، کویر ، غربت ، رنج ، " امانت " ، رسالت ، انتظار ، انس ، اسارت ، جبر ، خودآگاهی ، قیام ، تشیع ، خلافت ، ولایت ، ایمان ، مصلحت ، حقیقت ، سنت ، آیه ، تقیه ، تقلید ، جهاد ، اجتهاد ، شهادت ، ایثار ، مردم ، عطش ، طواف ، هجرت ، غیب ، احرام ، حج ، عرفات ، مشعر ، منی ، ذبح ، معبد ...

قلم توتم من است ، توتم ما است ، به قلم سوگند ، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ، به رشحه خونی که از زبانش می تراود سوگند ، به ضجه های دردی که از سینه اش برمی آید سوگند ... که توتم مقدسم را نمی فروشم ، نمی کشم ، گوشت و خونش را نمی خورم ، به دست زورش تسلیم نمی کنم ، به کیسه زرش نمی بخشم ، به سرانگشت تزویرش نمی سپارم ، دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ، چشمهایم را کور می کنم ، گوشهایم را کر می کنم ، پاهایم را می شکنم ، انگشتانم را بند بند می برم ، سینه ام را می شکافم ، قلبم را می کشم ، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم ...

اما قلمم را به بیگانه نمی دهم .

به جان او سوگند که جانم را فدیه اش می کنم ، اسماعیلم را قربانیش می کنم ، به خون سیاه او سوگند که در غدیر خون سرخم غوطه می خورم ، به فرمان او ، هر جا مرا بخواند ، هر جا مرا براند ، هر چه از من بخواهد ، در طاعتش درنگ نمی کنم .

قلم توتم من است ، امانت روح القدس من است ، ودیعه مریم پاک من است ، صلیب مقدس من است ، در وفای او ، اسیر قیصر نمی شوم ، زرخرید یهود نمی شوم ، تسلیم فریسیان نمی شوم ، بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم ، به صلیبم کشند ، به چهار میخم کوبند ، تا او که استوانه حیاتم بوده است ، صلیبب مرگم شود ، شاهد رسالتم گردد ، گواه شهادتم باشد ، تا خدا ببیند که به نامجوئی ، بر قلمم بالا نرفته ام ، تا خلق بداند که به کامجوئی بر سفره گوشت حرام توتمم ننشسته ام ، تا زور بداند ، زر بداند و تزویر بداند که امانت خدا را ، فرعونیان نمی توانند از من گرفت ، ودیعه عشق را قارونیان نمی توانند از من خرید و یادگار رسالت را بلعمیان نمی توانند از من ربود ...

... هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ، توتم من ، توتم قبیله من قلم است .

قلم زبان خدا است ، قلم امانت آدم است ، قلم ودیعه عشق است ، هر کسی را توتمی است ،

و قلم توتم من است .

و قلم توتم ما است .


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 / 7 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

ای مهربانتر از برگ، در بوسه‌های باران!
بیداری ستاره، در چشم جویباران!

آیینة نگاهت، پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت، صبح ستاره‌باران

بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم،
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاینگونه فرصت از کف، دادند بی‌شماران.

گفتی: « به روزگاران مهری نشسته...» گفتم:
بیرون نمی‌توان کرد « حتی » به روزگاران

بیگانگی زحد رفت، ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان، سر خیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار، بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی‌ست آواز باد و باران

محمد رضا شفیعی کدکنی

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 / 7 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

ای
همراه
مـــــــــن
تنــــــها با تو
تا اوج عشـــــــق
هـم پـــــــــــــروازم
با قلب تودلدارمن هم آوازم
توهمپـــــــــای من، تنـــها با من
هـــــــــــــــــــم آوائـــــــــــــــــــی
با درد مــــــــــــــــن، آشنـــــــــــــــائی
تکیـــــــــــــــــــه گاهی ، همصــــــــــدائی
ما فریاد عشـــــــــــــــــــق، در قلب شــــــــب
دلگرمی عاشــــــــــقای بیصــــــــــــدائیــــــ ــــم
ما، دل میبازیم دریادریا ،تابیکران،عاشقای بی پروائیم
تو، با مــــــــــــن بمـــــــــــان، ای مهـــــــــــــــــــــرب ان
چون ماه شــــــب در آســــــــمان؛ بر من بتــــــــــــــــــــاب
تا بیـــــــــــــــــکران مثـــــــــــــــــل مهتــــــــــــــــــــــ اب
مــــن تا مـرز جان؛ از عشقمان میسـوزم ای آرام جـــان
بر من بتـــــــاب تا کهــــکشــان مثــــل آفتــــــــــاب
ما؛ فریــــاد عشـــق در قلــــب شب دلگـــــرمی
عاشقــــــــــــای بیصــــــــــــــــــــدا ئیم
ما؛ دل میبازیم دریا دریا تا بیکران
عاشقـــــــای بی پــــروائیـــــــــم
ای تورؤیـای شبهای مـــــــن
عشقو ببین تو چشمای من
دستاتوتو دســت من بگذاردرلحظه های دیـدار ...

 

دوستت دارم تا دنیا دنیاست

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 / 7 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

 

زیر باران بیا قدم بزنیم

حرف نشنیده ای بهم بزنیم

نو بگوییم و نو بیندیشیم

عادت کهنه را به هم بزنیم

وزباران کمی بیاموزیم

که بباریم وحرف کم بزنیم

کم بباریم اگر ولی همه جا

عالمی را به چهره نم بزنیم

چتر را تا کنیم وخیس شویم

لحظه ای پشت پا به غم بزنیم

سخن از عشق خود به خود زیباست

سخن عاشقانه ای بهم بزنیم

قلم زندگی را به دست دل است

زندگی را بیا رقم بزنیم

قطره ها در انتظار تواند

زیر باران بیا قدم بزنیم


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 / 7 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

 

دستاشو مشت کـرده بود…
پرسـیدم توی مشتت چـیه؟!
گفت : خودتـ نگـاه کن
دستاشو گرفتم و آروم باز کردم…


توی دستاش چیزی نبود!!!
گفتم : چیزی نیست کـه…!
دستامــو که توی دستاش بود فشـــرد و گفت:
نبــود…ولی “حــالا هست”!
دستام گرم شد و اون لبخند زد…


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 / 7 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

صدایم کن صدایم کن

مرا در رویایت رهایم کن

نگاهم کن نگاهم کن

مرا آواره ی نگاهت کن

فنائم کن فنائم کن

به عشق خود دچارم کن

در این عالم در این دنیا

در این ویرانی دل ها

مرا مست چشایت کن

مرا از من رهایم کن

خدایم شو خدایم شو

وضو ام شو نمازم شو

بیا و در غروب عشق

تو معشوق و طلوع ام شو

مٍی ، پرستم

مست مستم

بود و هستم

هرچه هستم می پرستم

تو را از جان و از دل می پرستم


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 / 7 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

بنـــد دلـــم را

به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم

که هر جـــا رفتـی

دلــم را با خود ببری

غــــافل از اینکه

تو پـــا برهنـــه می روی

و بی خبــــر


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 / 7 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

 


آسمان می بارد

 آذرخش می خواند
 می روم در زیر چتر باران
 عطر صدها پیچک
 سحر بید مجنون
 آرزویی دیرین
 چرخشی بی پایان
 فکر من مدهوش بوی باران...
 این همه احساس عاشق بودن،
 منحصر در قطره های باران
 می توان از نو شد، کودکانه خندید!
 می توان تا فردا،
 زیر باران رقصید!
 قاصدک ای دختر پاییزی
 اعتکافت از چیست؟
 قاصدک عاشق باش
 دل به باران بسپار...
 این همه احساس عاشق بودن،
 منحصر در قطره های باران
 می توان از نو شد، کودکانه خندید!
 می توان تا فردا،
 زیر باران رقصید!
 قاصدک ای دختر پاییزی
 اعتکافت از چیست؟
 قاصدک عاشق باش
 دل به باران بسپار...

ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 / 7 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

به صدای باران گوش کن نغمه ها  دارد با خود ..

نغمه ای دارد به آواز بلند پر احساس خوشایند بهار ،

 سرودی به بلندای شبدر ها که ای همه زیبایی ، همه شور و شوق و طراوت

همه تقدیم به چشمانت .

بهتر گوش کن ، خبری از بهار دارد با خود ، خبر از دیداری نو ، لحظه ی دیدار .

نمی دانم هر چه هست باشد من باران را دوست دارم .

گوش کن صدایش غمگین است شاید می نالد از دوری ، از بی کسی ؛ از بی خبری ،

شاید دور افتاده از محبوب .

می دانم باران فاصله ها را خواهد شکست .

 با دلی روشنتر و عاشق گوش کن باران ترانه خوان شده ،

نگاه کن  باران پر ز احساس کرده گل های باغچه را از این همه زیبایی لذت ببر .

باران را ببین چه زیبا شاخه های شب بو را به هم دسته کرده .

می دانم که باران را دوست داریم.

زیر باران مست و سرخوش ، بی هیاهوی ارغوانی رنگ لبخند بزن .

پر ز شور و حس نمناکی باش . پر ز احساس باریدن .

همچون قاصدک های سبک بال رقصان شو در باد .

یادت باشد زیر باران از برگ گل سرخ یادی کن .

یادت باشد زیر باران از عشق با یاسمن سر صحبت را وا کن . 

یادت باشد زیر باران چترت را ببند و خندان از روی جوی پر آب گذر کن .

یادم باشد که هیچ  بارانی را از دست ندهم چون باران را دوست دارم .

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 / 7 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

 

 

دوستت دارم ها را نگه میداری برای روز مبادا دلم تنگ شده ها را، عاشقتم ها را ...

این جمله ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی. باید آدمش پیدا شود باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد.

سنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده ای و روی هم تلنبار شده اند .

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی. صندوقت سنگین شده و نمی توانی با خودت بکشی اش ، شروع میکنی به خرج کردنشان توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند ، توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد ، در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده ات انداخت و اگر منظره های قشنگ را نشانت داد برای یک یک  آنها ، دوستت دارم خرج میکنی . برای یک یک آنها ،  دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی . یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟ بعد می بینی آدم ها فاصله می گیرند متهمت میکنند به هیزی... ، به مخ زدن  ، به سو استفاده کردن از اعتماد آدمها ، به پیری و معرکه گیری...

اما بگذار به سن تو برسند ،  بگذار صندوقچه شان لبریز شود آن وقت حال امروز تو را می فهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند .

غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن ... .

وقتی می دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد... و نفس ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده به بازیش می گیریم هرچه او عاشق تر، ما سرخوش تر، هرچه او دل نازک تر، ما بی رحم تر.

تقصیر از ما نیست تمامی قصه های عاشقانه،اینگونه به گوشمان خوانده شده اند .

                                       "دکتر علی شریعتی"


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 / 7 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

چند روزه هی میآم بنویسم مطالب یادم میرن. اصلا می مونم چرا می خوام بنویسم و این در حالی هست كه وقتی كامپیوتر در دسترس ندارم كلی حرف توو ذهنمه تا بگم و بنویسم. حرفایی مثل:
اینكه فروردین رو دوس دارم چون همه پدیده ها نو میشن، تازه ان، شاداب و سرسبزن، همهجا پر از شكوفه است، حتی آدمها هم سعی می كنن خوب باشن و یا حداقل، خودشون رو خوب نشون بدن
اینكه اردیبهشت رو هم دوس دارم. غنچه های گل، به گل میشینن و همه جا پر از رنگه و یكی از علایقم رفتن به پارك لاله هاست كه زیباییشون، روح آدم رو از هیجان به پرواز درمیاره
اما خرداد، هیچوقت حس دلچسبی به این ماه نداشتم. خرداد، ماه امتحانات یا فرجه برا درس خوندن برای آماده شدن برا امتحاناته.
و من همیشه دوس داشتم فروردینی شروع بشه كه من بگم: منم عاشقم. و دیگه حسودی نكنم به ای گنجشكهایی كه دیوونه وار با شیطنت دنبال هم می كنن و با هم شاخه های خشك رو جمع می كنن و آماده میشن برا خونه ساختن
و من این فروردین رو چقدر دوس دارم...........


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 / 7 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

بنویسم که یادم نرود...با آدمهای خودخواه بحث نکنم بنویسم که یادم نرود...با آدمهای لجوج بحث نکنم بنویسم که یادم نرود...با آدمهای دروغگو بحث نکنم بنویسم که یادم نرود...با آدمهای مغلطه گربحث نکنم بنویسم که یادم نرود...با آدمهای پرحاشیه بحث  نکنم بنویسم که یادم نرود...با آدم های که موضوع رو به حاشیه مییرند بحث نکنم بنویسم که یادم نرود...با آدمهای که عقل کل میدونن خودشون رو بحث نکنم بنویسم که یادم نرود...با آدمهای که آدم نیستن بحث نکنم بنویسم که یادم نرود... خیلی ها ارزش همصحبت شدن رو هم ندارند


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 / 7 / 1394برچسب:, توسط علی پورمند

 به سلامتی اونیکه وقتی بودیم باهامون حال کرد اگرنبودیم ازمون یاد کرد  اونیکه اگر بودیم دعامون کرد اگر نبودیم آرزومون و کرد اونی که وقتی بودیم خندید اگه نبودیم نالید  سلامتی اونیکه هرچند دلخور بود ولی برای دلخوشی ما خندید سلامتی 3 کس ناموس و رفیق و وطن سلامتی خودم گور پدر دنیا       

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ شنبه 21 / 11 / 1393برچسب:, توسط علی پورمند

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد